پنجه طلا
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۰۶ ق.ظ
دلم را زمانیست برای گذاشتن انارهایت خالی کردی...
من خاک بودم و در کارگاه تو گل شدم.با تمام وجود ورزم دادی،روی چرخ دلت گذاشتی و میخواستی تمامت باشم.من همان هنر پنجه طلای تو ام.چنان در تنورت داغم کردی که هیج دستی جرأت لمسم راندارد. نقش و نگارهای تنم حرف های دلت بود.. مقصر ترک های دلم تو نیستی. جنس خاکم ذره ای حسادت داشت، زمانی که وارد کارگاه میشدی و اول به پیشم نمی آمدی ، حسادت شروع به خوردن ترک میکرد..
نگران نباش،دست هایت هنوز شفاست....
۹۳/۰۸/۲۸