دوره ی عاشقی
شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۵ ق.ظ
اگر از حال ما پرسی، زتو گویم ز احوالم..
چو نیستم عاشق و معشوق، زخوبی ست اندر این حالم...
اگر روزی شوم عاشق، مثال ماه شود معشوق، ز نزدیکش روم تا آن رخ نورانیش بینم....
چو باشد نورش اندر نور،نباشد همچو آواز دهل از دور، دگر منزل کنم در نور...
چو لیلایم، شوم مجنون، دگر دیوانه و دلخون...
همچو یعقوب کور، بینایش شوم، در فراغش لال و کر تا که ز دیدارش شوم...
دائم السجده ز محرابش شوم........
پس نگنجد این چنین احوال در سیر زمان، فرصت این عاشقیه بی امان...
اندر این آشفتگیه عاشقان، نیست در حدِّ زمان و این مکان....
گر بیاید فرصتی در دور دست، وز ندانم آن زمان دیگر مجالی نیز هست؟؟
تا که باشد روزِ یک اندر دو روز ، بی دریغ عاشق شوم در هر دو روز.
۹۳/۰۷/۱۲
خیلی خوب و عالی بود